وقایع و حقایق

فرض کن یک روز بارانی از خانه بیرون می‌روی. باران تند می‌بارد. شیشه‌های ماشین خیس می‌شوند، خیابان‌ها پر از گودال‌های آب می‌شود و عابران در پیاده‌رو با عجله دنبال پناهگاه می‌گردند. این‌جا یک «واقعه» رخ داده: باران باریده است. همه با چشم خودشان می‌بینند، همه با پوست‌شان حس می‌کنند که خیس شده‌اند.

اما جالب است: همین واقعه‌ی واحد، می‌تواند برای آدم‌های مختلف معنای کاملاً متفاوتی داشته باشد. کشاورزی که ماه‌ها منتظر باران بوده، خوشحال است. راننده تاکسی که باید ساعت‌ها در ترافیک خیابان‌های لغزنده بماند، عصبانی است. کودکی که زیر باران بازی می‌کند، ذوق می‌کند. بیماری که در خانه نشسته و از رطوبت استخوان‌درد گرفته، غر می‌زند.

اتفاق یکی است؛ اما معناها متفاوت‌اند.

باران واقعه است؛ اما برداشت ما از باران، حقیقت ماست.

اینجا نقطه‌ی آغاز بحث ماست: تفاوت میان «واقعه» و «حقیقت». این تفاوت آن‌قدر مهم است که اگر یاد نگیریم بین‌شان مرز بگذاریم، خیلی وقت‌ها در زندگی‌مان به اشتباه می‌افتیم. دعوا می‌کنیم، قضاوت می‌کنیم، سوءتفاهم ایجاد می‌کنیم و گاهی حتی کل مسیر زندگی‌مان را بر اساس یک حقیقت شخصی – که فکر می‌کنیم عینی است – بنا می‌کنیم.

بیاییم کمی عمیق‌تر به این ماجرا نگاه کنیم.

واقعیت یا واقعه یعنی چه؟

واقعه همان چیزی است که در جهان بیرون از ما اتفاق می‌افتد. چیزی که با چشم دیده می‌شود، با گوش شنیده می‌شود، یا دست‌کم می‌شود با ابزار علمی اندازه گرفت و سنجید.

  • وقتی خورشید صبح از افق طلوع می‌کند، این یک واقعه است.
  • وقتی لیوان از دست‌مان می‌افتد و می‌شکند، این یک واقعه است.
  • وقتی ساعت هشت صبح در خیابان ولیعصر تهران ترافیک سنگین می‌شود، این هم واقعه است.

ویژگی واقعه این است که برای همه یکسان است. یعنی اگر تو و من و ده نفر دیگر در همان لحظه حضور داشته باشیم، اصل ماجرا را یکسان تجربه می‌کنیم. هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید: «من خورشید را ندیدم طلوع کند.» یا: «من ندیدم لیوان شکست.» ممکن است از زاویه‌ی دیگری نگاه کرده باشی یا حواست جای دیگری بوده باشد، اما اصل ماجرا مستقل از تو و من اتفاق افتاده.

واقعه «عینی» است؛ یعنی بیرون از ذهن ما وجود دارد.

واقعه «ثابت» است؛ یعنی اگر شرایط یکسان باشد، نتیجه هم همان است.

واقعه «عمومی» است؛ یعنی هر آدم سالمی می‌تواند آن را تجربه کند.

برای همین است که در علم، بیشتر با «وقایع» کار داریم. دانشمندان سعی می‌کنند پدیده‌هایی را که در بیرون رخ می‌دهد، مشاهده کنند، ثبت کنند و قوانین عمومی‌شان را کشف کنند. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که ما فراتر از واقعه می‌رویم؛ آن‌جایی که وارد دنیای «حقیقت» می‌شویم.

حقیقت یعنی چه؟

حقیقت، برخلاف واقعه، چیزی است که بیشتر در ذهن ما شکل می‌گیرد. واقعه همان باران است، اما حقیقت، برداشت ما از باران است. حقیقت یعنی معنایی که ما به وقایع می‌دهیم. برای همین است که حقیقت از آدمی به آدم دیگر فرق می‌کند.

  • برای یکی باران «رحمت» است؛ برای دیگری «مصیبت».
  • برای یکی شکست در کنکور «فاجعه» است؛ برای دیگری «فرصتی برای کشف راه تازه».
  • برای یکی دیدن یک فیلم سینمایی «شاهکار» است؛ برای دیگری «اتلاف وقت».

می‌بینی؟ هیچ‌کدام از این‌ها در عالم خارج وجود ندارد. «رحمت» و «مصیبت» را نمی‌شود وزن کرد یا اندازه گرفت. «شاهکار» یا «اتلاف وقت» را نمی‌شود با تلسکوپ دید. این‌ها همه در ذهن ما هستند. برای همین است که حقیقت «نسبی» است. وابسته است به شرایط، به گذشته‌ی ما، به باورهایمان، به ارزش‌هایی که برای خودمان ساخته‌ایم. حقیقت مثل آینه‌ای است که هر کس تصویر خودش را در آن می‌بیند. درست همین‌جاست که اغلب دعواها و اختلاف‌نظرهای ما شکل می‌گیرد. چون ما فکر می‌کنیم حقیقت ما، همان واقعه است. یعنی آن‌قدر مطمئن حرف می‌زنیم که گویی معنایی که من به دنیا می‌دهم، عین واقعیت خارجی است.

جایی که واقعیت و حقیقت قاطی می‌شوند!

یک‌بار در جمعی نشسته بودم. کسی گفت: «فلانی آدم خیلی خوبی است.»

سؤال ساده: این جمله «واقعه» است یا «حقیقت»؟

اگر دقت کنیم، می‌بینیم این اصلاً واقعه نیست. چون «خوب بودن» را نمی‌شود اندازه گرفت. نمی‌شود همه آدم‌ها را نشاند و به آن‌ها نمره داد و گفت: «این عددش بالاست، پس خوب است.»

این یک «حقیقت شخصی» است. یعنی گوینده برداشت خودش را از رفتارهای فلانی بیان کرده.

اما مشکل از جایی شروع می‌شود که ما این حقیقت شخصی را به‌عنوان «واقعه‌ی عینی» به دیگران تحمیل می‌کنیم. می‌گوییم: «فلانی آدم خوبی است. این واقعیت است. هر کس غیر از این بگوید، اشتباه می‌کند.»

در این نقطه است که سوءتفاهم و تعصب شکل می‌گیرد. ما حقیقت خودمان را با واقعه اشتباه گرفته‌ایم.

زبان هم در این میان نقش مهمی دارد. بسیاری از واژه‌هایی که استفاده می‌کنیم، در ظاهر شبیه گزارش یک واقعه هستند، اما در واقعیت چیزی جز بیان یک حقیقت شخصی نیستند. وقتی می‌گوییم «این فیلم عالی بود»، داریم برداشت خودمان را می‌گوییم، نه گزارشی از یک واقعه عینی.

و این خطای ساده، در زندگی روزمره‌ی ما بارها و بارها رخ می‌دهد.

پیامدهای فردی و اجتماعی عدم آگاهی از تفاوت واقعیت و حقیقت

در روابط شخصی

بسیاری از سوءتفاهم‌ها میان دو نفر، به همین دلیل شکل می‌گیرد.

فرض کن دوستت دیر به قرار رسیده. واقعه این است: «او نیم ساعت دیر آمد.» اما تو این واقعه را تفسیر می‌کنی و می‌گویی: «او برای من ارزش قائل نیست.»

حالا اختلاف درست شد. او ممکن است هزار دلیل داشته باشد: ترافیک، کار پیش‌بینی‌نشده، یا حتی ساده‌ترینش اینکه ساعت را اشتباه دیده. اما تو حقیقت خودت را ساخته‌ای و رابطه را بر اساس آن خراب کرده‌ای.

در جامعه

رسانه‌ها بهترین مثال‌اند. یک خبر واحد را دو شبکه مختلف منتشر می‌کنند؛ اما هر کدام آن را طوری روایت می‌کنند که حقیقت مورد نظر خودشان ساخته شود.

واقعه یکی است؛ اما حقیقت‌ها متفاوت‌اند. همین تفاوت است که افکار عمومی را دو قطبی می‌کند.

در سیاست

تاریخ پر است از نمونه‌هایی که رهبران یا ملت‌ها به نام «واقعیت» تصمیم گرفته‌اند، در حالی که آنچه در دست داشته‌اند، فقط یک «حقیقت شخصی یا گروهی» بوده است. جنگ‌ها، نزاع‌ها، انقلاب‌ها… اغلب در نقطه‌ای شکل گرفته‌اند که حقیقت با واقعه قاطی شده.

بخش پنجم: چگونه مرز میان واقعه و حقیقت را بشناسیم؟

شناختن این مرز آسان نیست. چون ذهن ما عادت دارد هر چیزی را معنا کند. ما نمی‌توانیم فقط واقعه را ببینیم و رد شویم. همیشه به آن برچسب می‌زنیم، تحلیلش می‌کنیم، قضاوت می‌کنیم. اما می‌شود تمرین کرد:

  1. تفکیک جمله‌ها
    وقتی جمله‌ای می‌گوییم، از خودمان بپرسیم: «آیا دارم یک واقعه را توصیف می‌کنم یا حقیقت خودم را؟»
    مثلاً: «او دیر آمد» (واقعه). «او آدم بی‌انضباطی است» (حقیقت).
  2. گوش دادن به روایت‌های مختلف
    هر وقت درباره یک ماجرا شنیدیم، روایت‌های دیگر را هم گوش کنیم. می‌بینیم که از یک واقعه‌ی واحد، حقیقت‌های متفاوتی ساخته می‌شود.
  3. تفکر نقادانه
    یاد بگیریم پرسش‌گر باشیم. اگر کسی گفت «این بهترین کتاب دنیاست»، بپرسیم: «از نگاه تو؟ بر چه معیاری؟»
  4. پذیرش نسبیت
    بپذیریم که حقیقت‌ها نسبی‌اند. چیزی که برای من ارزش است، ممکن است برای دیگری بی‌معنا باشد.

جمع‌بندی

دوباره به مثال اول برگردیم: باران.

باران یک واقعه است. مستقل از ما می‌بارد. اما خوشی یا ناخوشیِ ما زیر باران، حقیقت ماست.

دنیا پر از واقعه است. اما آنچه زندگی ما را می‌سازد، حقیقت‌هاست. چون ما در نهایت با «برداشت‌ها» زندگی می‌کنیم، نه با خود واقعه‌ها.

شاید نتوانیم این دو را همیشه از هم جدا کنیم. اما اگر دست‌کم بدانیم چنین تفاوتی وجود دارد، زندگی‌مان کمتر درگیر سوءتفاهم و تعصب می‌شود.

و شاید سؤال پایانی این باشد:

آیا می‌توانیم جهان را فقط آن‌طور که هست ببینیم؟

یا همیشه مجبوریم آن را آن‌طور که در ذهن‌مان معنا می‌شود، تجربه کنیم؟

Leave a reply

لطفا نظر خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید